سوسک کوچکی را جلوی در حمام می بینم. با نهایت سرعت عملم دم پایی را می کوبم رویش! موخرمایی می پرسد: "مامان چی بود؟" می گویم: "یه سوسک کوچولو." با ناراحتی می گوید: "مامان چرا کشتیش؟ کوچولو بود، نی نی بود."

***

داشتیم در آشپزخانه بادام می شکستیم. عنکبوت بزرگی از پشت ماشین لباس شویی بیرون آمد و جلوی چشم مان شروع به قدم زدن کرد. با اولین چیزی که به دستم رسید کلکش را کندم. موخرمایی با هیجان گفت: "چه بزرررررگ بود! چی بود؟" می گویم: "آره مامان یه عنکبوت بزرگ بود." قیافه ی اندوهناکی به خود می گیرد و می گوید: "کاش نمی کشتیش، آخه بزرگ بود، مامان بود."

***

این ماجراها اول برای منِ مادر، جنبه ی طنز و خنده و قربان صدقه رفتن دارد ولی بیشتر که فکر می کنم و دقیق می شوم می فهمم این همان لطافتی ست که بسیاری از اولیای خدا داشتند و حالا معلم کوچکم دارد برای من یادآوری اش می کند. داستان لطافت اولیاءلله و مراقبت بسیارشان حتی در مواجهه با ات و حیوانات بسیار شنیدنی ست. مدتی علویه سادات عزیز در پیج اینستایش مثال هایش را استوری می کرد. این همه مهر و لطافت آدم را شگفت زده می کند.

 


مرا مثل خودت لطیف کن دخترم

مامان ,گوید ,کوچولو ,گویم ,چی ,بود؟ ,بود؟ می ,بود *** ,می گویم ,چی بود؟ ,می گوید

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اجتماعی رویا صدای تازه کتابخانه شهیدان نصیری بانو سیب faslerooyeshci ... فرادیس (بـــوستــان دین شناسی) FARADIS وکیل مدافع kebriai خدمات توتک سفر